صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

بهترین دادای دنیا

٥شنبه که من رفته بودم حرم ؛بابا جون برای ناهار از داداشی خواسته بودن بره از بیرون کباب بخره.بابایی میگفت بعد از رفتن دادا تماس گرفته و گفته اگه اشکالی نداره یکی از دوستاشو دیده یخورده پیشش بمونه و بعد بیاد خونه. بعد از مدتی دادا با یک ماشین شارژی خوشگل برگشته خونه.البته چون تنهایی نمی تونسته تا خونه بیارتش آقای فروشنده ی مهربون لطف کرده و دادا رو تا خونه رسونده. وقتی وارد خونه شدم شوکه شدم .چون می دونستم بابایی اهل خرید همچین چیزی نیست .اصلا فکرشو نمی کردم دادا یه همچین کاری بکنه. طفلی پسرم با چه زحمتی پول هاشو جمع کرده بود تا بره برای تابستونش ایکس باکس بخره.اما مهربونی رو در حد خواهرش تموم کرد و 250 هزار تومن از پولاشو هدیه داد. ...
28 فروردين 1391

ناز گلم تولدت مبارک

تولد ،تولد، تولدت مبارک        بیا شمع هارو فوت کن تا صد سال زنده باشی صدف گلم امروز دوسالت تموم میشه .........برای خودت خانمی شدی........... دو سال پیش خدا یکی دیگه از زیباترین فرشته هاشو به زمین فرستاد........و من چقدر خوشبختم که اون فرشته نشونی خونه ی منو تو دلش داشت........ فرشته کوچولوی من بهترین آرزو ها رو برات دارم .امیدوارم همیشه سایه به سایه ی خدا حرکت کنی و موفق باشی........امیدوارم منم بتونم مامان خوبی برات باشم............ ********** بخاطر مریضیه بی موقعت جشن دور هم بودنمون موکول شد به بعد از شهادت حضرت فاطمه(ع) ...
28 فروردين 1391

دخترکم مریض شده.

سه شنبه ی گذشته بعد از مدت ها قرار شد همگی بریم خونه ی مامان بزرگ ناهار. اما متأسفانه مامان بزرگ ویروس اسهال و استفراغ گرفته بودن.با اینکه چند روزی از شروع بیماریشون گذشته بود اما حسابی بی حال بودن. منم بی احتیاطی کردمو شما رو بردم.و این شد که دخملم از روز 5شنبه این ویروس بی ادب وارد بدن کوچولوش شد و حسابی مریضش کرد. 5شنبه که از حرم اومدم دیدم خیلی سر حال نیستی .بابایی گفتن از صبح هیچی نخوردی و چند بار بالا آوردی. بعد از ظهر دیگه حالت خیلی بد شد و بعد از چند بار بالا آوردن یهو بی حال شدی. داشتم سکته میکردم .سریع رسوندیمت دکتر . و آقای دکتر گفت باید 1/4 آمپول متو کلورو بزنی تا دیگه بالا نیاری. طفلکم یک کوچولو اذیت شدی. اما دیروز...
27 فروردين 1391

اولین پست در سال 91 خورشیدی

دختر گلم سلام.قبل از شروع به نوشتن شرمنده ام که نتونستم روزانه برات بنویسم ،حسابی درگیر بودم اما................بعد امسال دومین عیدیه که در کنار من و بابایی و داداش سپهر هستی.سال قبل چیزی از عید و مراسمش متوجه نمی شدی اما امسال ماشاالله برای خودت خانمی شدی. سال 90 با تموم خوب و بدش گذشت.هم خوبی داشت (ثبت نام مکه هرچند که هفت سال دیگه نوبتمون میشه) هم ناراحتی داشت (مریضیه آنا جون)اما هر چی بود تموم شد.امیدوارم سال جدی پر از خوشی باشه برای همه و درکنار شون برای ما هم سال خوبی باشه. موقع آماده کردن هفت سین مدام دورم بودی تا سردر بیاری چکار میکنم.منم کم و بیش برات توضیح میدادم. امسال قرار شد برای سال تحویل خونه ی آناجون باشیم (البته ما ه...
20 فروردين 1391
1